زندگی رویایی



من معنای زندگیم را فکر میکنم فهمیدم دیروز از درونم یکی به من میگفت لازم نیست برای خوشحال بودن تلاش کنی لازم نیست معنای زندگی رو از کسی بپرسی معنای زندگیت همین کارهای روزمره ای هست که انجام میدی میتونی این کارهارو با خوشحالی انجام بدی یا با نگرانی و اضطراب و افسردگی اون دیگه دست خودته .



میگن اگه به کارهای پنج سال پیشت نخندیدی یعنی هنوز همون آدمی . 

من الان دارم فکر میکنم درباره زندگیم به کارهای یکسال پیشم میخندم . الان دوست ندارم عکسی از خودم بذارم تو پروفایلم دوست ندارم اینستاگرامم رو هر روز آپدیت کنم و لایک بگیرم اصلا برام اهمیتی نداره بخوام خودمو نشون بدم. 

الان هر کسی که باهاش دوست میشم. دیگه خرج الکی نمیکنم چون اونی که دوستم داشته باشه خودش کنارم میمونه نیازی نیست براش هر مناسبتی هدیه بخرم . 

نقطه اوجت زندگیت میدونی کی هست اون وقتیه که دوستت که خیلی دوسش داری برای حاضری هر کاری بکنی باهات اینقدر سرد میشه که شمارتو میده به یکی دیگه میگه برو با این دوست بشو . اونوقت هست که تو بزرگ میشی اینقدر بزرگ قدر تمام آدمهای دنیا . میفهمی باید همشونو دوست داشته باشی قضاوت نکنی اگر رفتار بدی با تو داشتن بدونی این از رنج ها و نیازهای درونی خودشونه .میفهمی مشکل رو به خودت نگیری چون هر بهایی را برای این دوستی پرداختی. ولی همیشه یک طرفه بوده .


دیروز دو ساعت گوشیم خاموش شده بود و هیچ جوری روشن نمیشد یه حسی داشتم انگار تمام ارتباطم با دنیای بیرون قطع شده بود . میخواستم بیام چند کلمه بنویسم یادم افتاد گوشیم خاموشه یه حس غریب ولی دوست داشتنی بود.

اینکه ادم بعضیها رو دنبال میکنه کار ذهنمون هست یه جایی ما بالاخره به این نتیجه میرسیم ذهنمون رو دنبال نکنیم و دنبال بعضی ادمها نیفتیم یه جایی بالاخره به این نتیجه میرسیم نیاز به دنبال کردن نفس نیست صدای بینش درونی خودمون رو بالاخره میشنویم و به این نتیجه میرسیم بپذیریم هرآنچه که برایمان اتفاق می افتد.

ساعت دوازده شب یکی از دوستام اومد داشت با من چت میکرد یهو وسطش از شکست عشقی گفت بعد هم حرفهای عجیب و غریب زد میگفت من میدونم همه چیز تو همه ، هیچی واقعی نیست بعد گفتم خوب بیشتر بگو گفت ولش کن بعد توضیح داد که چیزهایی که میبینیم ادمهایی که میبینیم همشون چیزیه که ذهن ما دوست داره ببینیم یه حرفهایی درباره اکنکار گفت ولی یهویی یه حرف خیلی خیلی نامربوط زد کارخانه رب گوجه بزنیم و اینا 

یه آن فکر کردم حالت طبیعی نداره بهش گفتم احساس میکنم چیزی مصرف کردی خیلی ناراحت شد خداحافظی کرد و رفت و من رو تنها گذاشت با هزاران سوال در سرم . خیلی خسته ام انرژی زیادی انگار مصرف کردم .یعنی اینبار خدا میخواد چی به من بگه . شاید میخواد بگه : عشق پیوند میان آدمهاست،

و موجب شکفتن آنها می شود

اما برای آنکه شکفتن کامل شود،

باید این پیوند را برای همیشه گسست!


بعضی وقتا ادم یه دل نوشته ای برای پروفایلش میذاره به یاد کسی که دوستش دارد و از او دور است. 

که ناگهان سرو کله یه آدم دیگه پیدا میشه ینفر که زیاد هم خوشت نمیومده از اون . میاد میگه پروفایلت رو چک کردم و  غیره 

نمیدونم اینطور مواقع خدا چی میخواد بگه

شاید میخواد بگه اون ادمی که دوسش داری با این فردی که ازش متنفر هر دو یجور ادم هستن هر دو شبیه هم هستن ولی یکیشون عاشقشی یکی دیگه ازش متنفری.

عشق و تنفر همین هست دوروی یک سکه. 

ممکنه اون ادمی که ما عاشقش هستیم ینفر دیگه رو دوست داشته باشه. و ما هم کسیکه عاشقمون هست رو دوست نداریم.

دلیلش هم این هست که مجنون نیامدنیست مجنون نمیاد تا ما رشد کنیم تا دانه وجودی ما ریشه دربیاورد در خاک ریشه هایش گسترده شود تا این دانه کم کم درخت شود .


یه جایی میخوندم ینفر میگفت خدا میدونه چی برای بنده اش لازمه همون رو س راهش میذاره.

اگه فقر لازمه اونو در اون موقعیت قرار میده اگه تنهایی برای بنده اش لازمه در موقعیت تنهایی قرارش میده 

فقط باید بگیم حتما لازم بوده که خدا منو تو این وضعیت قرار داده و بتونیم از اون وضعیت درس بگیریم.

شاید لازمه تو این جمع باشم باید یه چیزهایی ازشون یاد بگیرم. جمع تنهایی من که داره به من یاد میده ارتباط با مردم رو به من رشد و بزرگ شدن رو یاد میده .

خوشحالم که اینجا هستم خوشحالم که بین این دوستان خوبم قرار دارم . تو این محل کارم همه یه ساعتهایی کنار هم جمع میشیم از هر دری حرف میزنیم کنار اجاق گاز خودمونو گرم میکنیم و با هم دیگه حرف میزنیم.

قبلا گفته بودم حرف زدن از خودم برای من خیلی مشکله ولی گوش دادن به حرفهای دیگران رو خیلی دوست دارم آدمهایی که خیلی حرف میزنن رو دوست دارم . ساعتها میشینم پای صحبتهاشون .

البته بعضیها میگن تو هم یه چیزی بگو اینجا منم مجبور میشم یه چیزی بگم از خودم ولی بیشتر شنیدن و نوشتن رو دوست دارم . 

امروز ظهر دوستم تو تلگرام پیام داد ولی ترسیدم برم بازش کنم نمی دونم چرا با اینکه خیلی دوسش دارم ولی میترسم بفهمه خیلی دوسش دارم 


بعضی آدمها هستن که یک قسمت از وجودشان را پیشت جا میگذارند. 

ولی نمیتونی بهشون پیام بدی چون حس میکنی اونقدر که تو مایلی اون مایل به حرف زدن نیست 

اونقدر که تو نگرانشی اون نیست 

بعد پیش خودت میگی به فرض هم که برگشت جز خودت مگه تابحال کسی خوشحالت کرده؟ فقط خودت راه خوشحالیتو بلدی با کمی رقص، کمی پرداختن به هنر کمی کمی رسیدگی به بچه ها، کمی حضور در اجتماع ، کمی آشپزی، کمی تمیزی و مرتب بودن خانه ، کمی آواز خواندن، کمی خرید کردن و تفریح و گردش حالت جا میاد .

میدونی خیلی دوست دارم ولی نمیتونم اینو بهت بگم تو استاد معنوی منی گرچه دیگه هیچ سوالی از تو نمی پرسم  ولی هنوزم احساس میکنم استاد معنوی من هستی . 


گربه ها رو تو حیاط خونه نگاه میکردم. مادر و بچه ها رفته بودن بالای میز بچه گربه کوچکتر از همه  هم میخواست بره پیششون ولی نمیتونست. اونا هم توجهی بهش نداشتن. همشون تو این سرما به هم چسبیده بودن و کنار هم خوابیده بودن فقط این پایین مونده بود با خودم گفتم برای من که کاری نداره برم اینو با دستم بذارم روی میز ولی بعد گفتم بالاخره اونم باید مثل بقیه یاد بگیره خودش بره بالا.بچه گربه همه روشهارو امتحان میکرد ولی نتیجه نداشت .

تو دلم گفتم احتمالا خدا هم همینطوری به ما نگاه میکنه حل مشکلات ما براش خیلی راحته ولی میخواد ما خودمون یاد بگیریم از پسشون بر بیاییم.

تو همین فکرا بودم که دیدم بچه گربه هم تونسته بره روی میز و کنار خانواده اش باشه.


 

همه میگن چرا بچه رو امسال فرستادی کلاس اول یکسال دیرتر میفرستادی من میگم خوب کلاس اول رو دوبار بگذرونه  بهتره تا پیش دبستانی رو دوبار بگذرونه. نگرانم ولی کاری از دستم برنمیاد . الان که فکرشو میکنم میگم با خودم من بخاطر اینکه از کلاسهای گفتاردرمانی و کاردرمانی میخواستم نجات پیدا کنم بچه رو فرستادم کلاس اول چون واقعا از این کلاسها خسته شده بودم گفتاردرمانی که فقط جمله میداد میگفت بچه حفظ کنه کاردرمانی خوب بود ولی .

نمیدونم کارم درست بود یا نه ولی همسرم دیگه دوست نداشت این کلاسهارو بفرستیم هزینه اش براش سنگین بود . الان همه فشارها رو منه نمیدونم چیکار کنم.

دیشب خواب دیدم یه خونه ای رفته بودیم که چند روز اونجا میخواستیم بمونیم بعد یهو صندلیها ت خورد پسرم هم جذب شده بود ببینه چرا اینجا این شکلیه منم هی طلب خیرها رو اعلام میکردم دیدم پسرم گریه میکرد و کاملا زبونش بند اومده بود دیگه از خواب پریدم. نمیدونم ولی خواب خیلی واقعی بود انگار اتفاقی هست که الان در زندگی من جریان دارد و من باید فکری براش بکنم.

همه اش فکر میکنم یه جن زبون این بچه رو اینجوری بند آورده و خیلی امید دارم که اون از تسخیر ما دست برداره و بچه من خوب بشه ولی انگار اون اومده بود تو خواب تهدیدم کنه ولی من دیگه ازش نمی ترسم. میدونم تو خونه ما هست و باید بره .


من چند سال پیش رفتم برای بچه هام حساب باز کنم کارمند بانک گفت نمیشه رییس بانک گفت مادر میتونه حساب قرض الحسنه باز کنه خلاصه حساب قرض الحسنه باز کردم هر ماه هم پول توش میریختم . یروز گفتم چه حساب بیخودیه نه سود داره نه تو قرعه کشی برنده میشیم. خلاصه رفتم بانک گفتم میخوام این حساب که به اسم بچه هام باز کردم رو ببندم . کارمند بانک گفت نمیتونی پدرش باید بیاد ببنده گفتم من خودم باز کردم گفت درسته ولی پدرش فقط میتونه ببنده . گفتم چه قانون عجیبیه خیلی عصبانی شدم تو دلم داشتم به همه کسانیکه این قانونهای مذخرف نوشتن فحش میدادم . دقیقا همون شب یه برنامه نشون میداد که یه خانومه رفته خونه خریده به اسم بچه اش کرده از همسرش جدا شده بعد که میخواسته خونه رو بفروشه گفتن نمیشه پدر بچه باید بیاد . خنده ام گرفت مشکل خودمو به کل فراموش کردم گفتم یعنی از من بدبخت تر هم هست .

درباره همین قانونهای عجیب و غریب یروز با همسرم صحبت میکردم گفتم چرا ما باید توریستها رو مجبور کنیم روسری بپوشن گفت چون اونا باید به قوانین کشور میزبان احترام بذارند. ولی یه لحظه با خودم فکر کردم گفتم ما آدمها اولین بار چرا دور هم جمع شدیم چیشد که با هم شهرها و تمدن ها رو ساختیم اولش چجوری بود یعنی هممون چون یه اخلاق رو داشتیم به طرف هم جذب شدیم یا نه ؟ من فکر میکنم دور هم جمع شدیم زندگی دسته جمعی رو انتخاب کردیم چون از تنهایی میترسیدیم چون به هم علاقه داشتیم همت چیز اون اول عشق بود ولی بعدش چیشد که قانون ساختیم و گفتیم هر کی این قانونها رو دوست نداره از اینجا میتونه بره جای دیگه مگه آدم میتونه به فرزندش بگه اگه قانون خونمون رو دوست نداری مهاجرت کن برو جای دیگه؟ 

در آخر هم اینکه رییسم خانوم ۴۵ ساله ای هست این شش ماه که من پیشش کار میکنم همین یک مانتو رو دیدم که میپوشه میاد سرکار اصلا براش مهم نیست که بقیه چی میگن . علاوه بر این جا که درآمد داره ماهی ده میلیون میاد به حسابش از جای دیگه یعنی اصلا به این کارش نیازی نداره . به نظرم این بهترین روش زندگیه البته اونا میرن ملک و املاک میخرن ولی همونم به نظرم اضافیه تا یه جایی خوش باشیم تا یجایی به دیگران کمک کنیم ولی زیاد وسیله و لباس هم نخریم که دلبسته دنیا بشیم مثل اون پیرزن و پیرمردهایی که انقدر دلبسته خونه و وسایل زندگی و مال و اموالشونن و از مرگ میترسن دائم این دکتر و اون دکتر هستن آرامش ندارن . به نظرم هرچی دلبستگی کمتر باشه آدم راحتتر دل میکنه شاید به همین دلیله به هیچکدوم از آرزوهام نرسیدم نتونستم با همسرم تو خونه مستقلمون زندگی کنیم که دیگه البته آرزو هم ندارم. مثل یه سنگ رو دوشم سنگینی میکرد این آرزو و الان این سنگ رو گذاشتمش پایین 


تو بودی داشتم کم کم عارف میشدم . تو نیستی دیگه کسی نیست برام آهنگهای عارفانه و سنتی بفرسته دوباره شدم همون خانم قری سابق . برای خودم آهنگ قری میذارم میرقصم . 

اینم حال میده حداقلش اینه که با خودم خوشم احساس آویزون بودن و مزاحم خوشی دیگری بودن بهم دست نمیده . 


یه جمله جادویی وجود داره

هروقت از دست کسی ناراحتم که دیگه چرا به یادم نیست با خودم میگم من به دنیا نیامدم که فکر و ذکرم این باشه خودمو به یاد دوستانم بندازم به دنیا اومدم که به همه کمک کنم عشق بورزم و محبت کنم

وقتی ناراحت میشم که چرا کسی از من قدردانی نمیکنه میگم به دنیا اومدم که عشق بورزم و کمک کنم به همه حتی اگر قدردانی درکار نباشه

وقتی کسی دلم را میشکنه با خودم میگم به دنیا اومدم دل همه رو ترمیم کنم نه اینکه منتظر عشق باشم

با این جمله واقعا آرامش میگیرم



من  فهمیدم مردهایی وجود دارن که مذهبی نیستن ولی با زنهای مذهبی ازدواج میکنن تا خیالشون راحت باشه زنشون با مردی در ارتباط نیست و بعدخودشون…

یع عده مردهای مذهبی هم هستن که با زنهای غیر مذهبی ازدواج میکنن چون میگن میخوان با کسی زندگی کنن که باهاش حال کنن  ولی احترامی برای زنشون قائل نیستن و با زنهای مذهبی دیگران دوست دارن صحبت کنن درددل کنن بهشون کمک کنن

یه سریها هستن هردو طرف مذهبی نیستن یک سریها هم هر دو طرف مذهبی هستن که بهترین نوع ازدواجها همین دو مورد آخره . آرامش بیشتری وجود داره البته هیچ زندگی بی مشکل نیست. 

ولی بازهم باید به همه آدمها با عشق نگاه کرد بهشون عشق ورزید حتی اگه بخوان ازت سواستفاده کنن باید باهاشون با عشق برخورد کنی نه اینکه خودتو یا تمام دارو ندارتو در اختیارشون بذاری نه فقط باید باهاشون مهربون بود .

اصلا ما فقط اومدیم روی زمین که به همدیگر کمک کنیم این تنها دلیل زندگیه 

زندگی نام دیگر خداست ماباید طوری زندگی کنیم که از ته قلب راضی باشیم حالا هر جور که هستیم خود واقعیمونو زندگی کنیم ما همگی صورتهای مختلف زندگی یا همون خداوند هستیم و به وجود همه ما نیاز هست.  



امروز یجا خوندم نوشته بود 

هر چیزی که در دیگران میبینید در لایه های عمیق وجودی شما نهفته هست بخاطر همین توجه شما به آن جلب میشود. مثلا اگر به نظرتان یکی هست مطمئن باشید در لایه های زیرین شما یه زندگی میکند 

یا اگر کسی خیانتکاره مطمئن باشید خودتونم خیانتکار میشین یروزی


امروز ظهر که کنار مادرهای دوستای دخترم میومدیم خونه با هم حرف میزدیم همشون راجع به این حرف میزدن که چقدر مردهای بد وجود دارن یا چقدر زنهایی بودن که همسرشون بهشون خیانت میکردن اینا هم بعد از جدایی و روی پای خودشون ایستادن چقدر تونستن راحت باشن . 

منم از وقتی دوباره کارم رو ول کردم بخاطر بچه ها همون اتفاقات قبلی داره برام میوفته اینا به نظرم بخاطر اینه که هنوز یاد نگرفتم روی پای خودم بایستم هنوز یاد نگرفتم از کسی نمی تونم انتظار محبت و کمک داشته باشم 

این اتفاقها بارها برای من تکرار شدن ولی نمیدونم چرا هنوز درسی که باید بگیرم رو نگرفتم چرا هنوزم که هنوزه انتظار فداکاری از دیگری دارم.

بنظرم حرفهای امروز ظهر با اتفاقات امشب یه ربطی به هم دارند. 

 


زمانش رسیده که با ترسهایم روبرو بشم 

وقتی ازدواج کردم ۲۳ ساله بودم از همون موقع میترسیدم نکنه کسی بیاد تو زندگیم زندگیم رو بهم بزنه. از همون موقع ها حس میکردم با همسرم خیلی تفاوت دارم من میخواستم یه خونواده برای خودمون تشکیل بدیم اون نمیتونست دست از دوستان قبل از ازدواجش برداره ولی من تو یه گردابی افتاده بودم به خاطر دوستان نابابم دخترانی که فکر میکردن تنها راه خوشبخت شدن ازدواجه بخاطر همین منم بعد از لیسانسم با خواستگارم که هم رشته خودم بود ازدواج کردم . با اینکه دیدم خیلی با هم تفاوت داریم ولی تو این زندگی موندم و و صاحب دو فرزند شدیم ولی الان دیگه میدونم اون با کسی دیگه هست دختری که هشت ساله تو زندگیشه اون دختر نوجوان بود و الان بزرگ شده به سن ازدواج رسیده . همسرم میخواد بره آلمان ماموریت ، همیشه تو ماموریتهاش بهش خونه میدادن ولی الان داره دنبال خونه دو خوابه میگرده . دیشب همسرم داشت فیلم مورد علاقه اش رو میدید آقاهه هم زن داره هم معشوقه دیشب یه لحظه رفتم تو پذیرایی دیدم صحنه ای هست که آقاهه بالاخره با معشوقه اش روی تخت دارن عشقبازی میکنن. انگار یه چیزی اون لحظه به من گفت همسرت هم داره تو این سفر با معشوقه اش میره آلمان .

هیچ کاری هم از دستم برنمیاد تنها کار اینه که بذارم همه چیز اونطور که خدا میخواد پیش بره . سالها داشتم با چنگ و دندون زندگیم رو حفظ میکردم الانم بخاطر بچه ها میمونم تسلیم امر خدایم هستم . من خیلی جنگیدم ولی هیچ چیز عوض نشد هیچی درست نشد . خدای خوبم همه چیز را به تو میسپارم.  


کاش میتونستم یه سری تحقیقات انجام بدم ولی حیف که به آزمایشگاه دسترسی ندارم. یه چیزی که فهمیدم اینه که بچه هایی که سال گذشته شپش گرفته بودن تو مدرسه دخترم بسیار بدنشون درمقابل بیماریهای ویروسی مقاوم شده بود یعنی موج آنفولانزا که اومد اون بچه ها بیماری رو نگرفتن همچنین سرماخوردگی تو کل زمستون نداشتن. 

کاش ما ایرانیا تو این زمینه تحقیقات کنیم من فکر میکنم حتی میشه یه روش برای درمان ایدز هم پیدا کرد چون ایدز هم یه نوع ویروسه . باید ببینیم این شپشها چه موادی رو در خون فرد تزریق میکنن که مقاومت فرد در مقابل بیماریهای ویروسی بالا میره. 


من دوست دارم سهم مهمی در پاک شدن هوای شهرم داشته باشه ولی فکری به ذهنم نمیرسه چون باید هردوتا بچه رو ببرم مدرسه مدرسه دخترم هم از مدرسه پسرم دوره . بچه ها هم نمی تونن خیلی زود بیدار شن ساعت هفت به زور بیدارشون میکنم . مدارس رو باید نزدیک هم بسازن چون شاید یکی هم پسر داشته باشه هم دختر اونوقت چیکار باید بکنه؟ 

مجبور میشه ماشین بیاره بیرون تو برگشت که دیگه نمیشه کاری کرد حتما باید ماشین ببریم چون هر دو تقریبا یک زمان تعطیل میشن . 

خلاصه اینکه ینفر که دوتا بچه داره یکذره سخته براش ولی بهرحال همه ما باید یه فکری به حال این هوای آلوده تهران بکنیم از خودمون شروع کنیم تا جای ممکن ماشین سواریهامون رو کم کنیم . حالا مدرسه بردن هیچ ولی حداقل میتونیم کلاسهای فوق برنامه بچه ها رو نزدیک خونه ثبت نامه کنیم که دیگه برای کلاس ژیمناستیک و زبان و غیره پیاده بریم و بیاییم. خداروشکر کلاسهای بچه هام نزدیک خونه هست با ماشین نمیریم، پیاده میریم و میاییم.

شاید همه فکر میکردن بنزین گرون بشه هوای تهران پاک میشه ولی نمیدونن ما مردمی هستیم که از خوراک و پوشاکمون میزنیم ولی از ماشین سواریمون نمیزنیم.


ما دخترمون رو یکساله کلاس ورزشی ثبت نام کردیم اول مهر بود خانومهای بزرگتر کلاس به بچه های ما گفتن میخوان برای مربیشون جشن تولد بگیرن نفری ۱۰۰هزار تومن بیارید تا هم ساندویچ و هم کیک بگیرن هم هدیه برای مربی ما شرکت کردیم . امروز دوباره پیام دادن میخوان برای مامان مربی هم جشن تولد بگیرن مامان مربی هم تو کلاس هست همیشه و گفتن نفری صد هزار تومن بیارید . من این دفعه رو نتونستم شرکت کنم خودم که نداشتم اگه به همسرم هم میگفتم میگفت دیگه نمیخواد دخترمون بره کلاس . بعد هم نشستم فکر کردم آیا برای پاچه خواری حدی وجود داره در کشور ما؟

این اتفاق در مدارس هم زیاد میوفته کافیه یه معلمی به بچه هاشون توجه کنه دیگه از پاچه خواری مادرا نمی دونن چجوری روی همدیگرو کم کنند. من فکر میکنم تا لایه های پایینی که خودمون هستیم درست نشیم لایه های بالاتر معیوب و فاسد و پاچه خوار باقی می مونند.


من کاری به مافیای نفتی ندارم به نظرم همه ما باید از خودمون شروع کنیم . ماشینهای بنزینیمون رو بذاریم کنار . حالا که مسئولین هم از مافیای نفتی میترسن و حتی اجازه ندارند طرح زوج و فرد رو اجرا کنن از خودمون شروع کنیم. مافیای نفت هم مثل مافیای مواد مخدره اگه مردم نا آگاه دنیا تصمیم بگیرن آگاه بشن مواد مصرف نکنن مافیای مخدر نابود میشن و همچنین اگه همه تصمیم بگیریم نیازمون به خودرو بنزینی کمتر بشه مافیای نفت خودبخود نابود میشه. 

از خودمون شروع کنیم بجای اینکه بچه هامون رو مدرسه های دور از خونه مون ببریم نزدیک خونه مون ثبت نام کنیم ، کلاسهای فوق برنامه شون رو نزدیک خونه انتخاب کنیم. خودمون دست بکار بشیم هوای شهرمون پاک بشه.


به نظرم بهتره بجای تعطیلی مدارس مسئولین تردد خودرو ها را در روزهایی که جو پایدار هست ممنوع کنند . یکم ما به خودمون میاییم پیاده روی بیشتری میکنیم . هم تصمیم میگیریم منزلمون به محل کارمون نزدیکتر بشه هم اینکه مدرسه و کلاسهای فوق برنامه بچه هامون رو نزدیک خونه هامون انتخاب میکنیم. فقط روزهای بارانی و برفی خودروها آزاد باشن و روزهای آخر هفته . روزهایی که باد و بارون نیست از هشت تا شش غروب تردد خودرو شخصی ممنون بشه . البته هر چه سریعتر هم ایستگاه متروهای نیمه کاره افتتاح بشن. 

یکسال اینکارو بکنید درست میشه. وگرنه تا چند وقت دیگر مجبوریم کل شهر تخلیه کنیم . 


آدمها وقتی تو راهی قدم میذارند به اسم خودشناسی 

بازتاب تخلفاتشون رو بسیار گسترده تر میبینند به گستردگی جهان هستی.

تخلفاتی ساده مثل دل کسی رو شکستن، به کسی بی اهمیت بودن، تحقیر کردن کسی، کوچک شمردن دیگران ،غذور و خودبرتر بینی، به دیدار کسانیکه دوستمون دارند نرفتن و از این قبیل تخلفات 

آدمی که تو را خودشناسی قدم برمیداره اولش تخلفات معمولی که دیگران خیلی راحت انجام میدن رو برای خودش مجاز نمی دونه مثل ی و تخلفات بزرگتر تا اینکه بعدها میفهمه انجام ندادن اون کارها وظیفه اش بوده هیچ امتیازی براش به حساب نمیاد هنوز تو نقطه صفر هست .

تا اینکه میاد بالاتر بره خودش رو به انسان متعالی نزدیک کنه اونوقت هست که میبینه حتی گفتن یک جمله که دیگری رو تحقیر کنه یا دل کسی رو بشه یا حتی دعوت کسی رو که میتونه بره دیدنش نادیده بگیره براش عواقب و بازتابهای بزرگی داره .به بزرگی دنیا .اونوقته که میفهمه چقدر کارش سخته.

اینا چیزهایی بود که امروز نشونم دادن بازتاب اون بحث چهارشنبه گذشته تو سرای محله با خانومی که گفت پاشو من میخوام لباسم رو عوض کنم و من پانشدم رو این هفته با یه اتفاق به بزرگی دنیا دیدم یه ویروس که به این شکل همه گیر شد و میخواست نشونمون بده ما آدمها چقدر به ارتباط با هم نیاز داریم. امروز نشونم دادن چرا این همه دارم سختی میکشم برای پسرم چون وقتی پسرم دوساله بود مادر و پدر همسرم برای پاسخ عید دیدنی میخواستن برن خونه مامان و بابای من هر سال ما هم باهاشون میرفتیم اون سال اینقدر خسته و دلشکسته بودم که گفتم نمیام بچه هارم نمیذارم ببرید. همسرم همراهشون رفت من خوشحال از اینکه بالاخره یجا تونستم زورگویی های این خانواده رو بشکنم چون هرسال بعد خونه مادرم ،مادر شوهرم مجبورمون میکرد به خونه خواهرش سر بزنیم. من اون سالها از هیچ کس محبت نمیدیدم فکر میکردم بهترین راه قطع رابطه هست .جاری و خواهرشوهرم مسخره ام میکردن که دوتا بچه کوچیک پشت سر هم آوردم.مادرم به من تیکه مینداخت .مادر شوهرم و خواهرش به من تیکه مینداختن همسرم هم توجهی نداشت. من علت اینهمه توهین ها رو نمیفهمیدم تا اینکه الان میفهمم همه اونا درون خودم بودن یعنی خودم از این وضعیت ناراحت بودم که آدمهایی که مسخره ام میکردن رو به طرف خودم جذب میکردم. بازتاب اون روزها رو دیدم با غیر اجتماعی شدن پسرم و تا الان دارم تاوان اون روزها رو پس میدم یه پام مدرسه یه پام مشاور تا این بچه خوب بشه.


تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

روزنوشته های علی محمدکیخسروکیانی JUST FOR FUN بیمه جو همه چیز از همه جا دانلود کتاب علمي پزشکي آرنور پایگاه خبری تحلیلی ورزشی پیمان شوش نگاره طوبی فیلم های مستند مهندسی عمران